دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Puny

  [ˈpjuːni]

Adjective

​small and weak

ریزه پیزه، چلغوز، فسقلی، کم زور، نحیف، زبون، لاغر مردنی

​not very impressive

کم اهمیت، ناچیز، کم ارزش

Synonyms

feeble, weak, frail, little, tiny, weakly, stunted, diminutive, sickly, undeveloped, pint-sized, undersized, underfed, dwarfish, pygmy or pigmy, insignificant, minor, petty, inferior, trivial, worthless, trifling, paltry, inconsequential, piddling

Antonyms

strong, powerful, healthy, robust, hefty, sturdy, burly, husky, well-developed, well-built, brawny

Examples

He'd eaten little while in the hospital, and his arms had become puny.

وقتی در بیمارستان بود کمی غذا می خورد و دستانش ضعیف شده بود.

I don't want to hear any more of your puny excuses; just get the job done.

من دیگر نمی خواهم از بهانه های کم ارزش شما بشنوم فقط کار را انجام دهید.

She felt puny in her first meeting with all the bigwigs of the company.

او در اولین ملاقاتش با همه بزرگان شرکت احساس کم ارزش بودن می کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>