Qualm
[kwɑːm - kwɔːm]Noun
a feeling of doubt or worry about whether what you are doing is right
دلهره، دلواپسی، ناراحتی خیال، دچار شدن به اضطراب (و غیره)، دودلی، ندای وجدان، دغدغه خاطر، ابا، احساس گناه، (با: no) ابا نداشتن، روی گردان نبودن
Synonyms
misgiving, doubt, uneasiness, regret, anxiety, uncertainty, reluctance, hesitation, remorse, apprehension, disquiet, scruple, compunction, twinge or pang of conscience
Examples
That memory gave him a qualm of terror.
آن خاطره او را دچار وحشت کرد.
I had qualms about swimming in that cold, rapid river.
از شنا کردن در آن رود سرد و سریعالسیر اضطراب داشتم.
He had no qualms about imprisoning his opponents.
او از زندانی کردن مخالفان خود ابا نداشت.
A student who has no qualms about cheating in an examination.
شاگردی که تقلب در امتحان وجدانش را ناراحت نمیکند.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما