دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و دو ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Quandary

  [ˈkwɑːndəri]

Noun

the state of not being able to decide what to do in a difficult situation

تحیر، هاژی، هاج و واجی، سرگشتگی، ماتی، فروماندگی

Synonyms

difficulty, dilemma, predicament, puzzle, uncertainty, embarrassment, plight, strait, impasse, bewilderment, perplexity, delicate situation, cleft stick

Examples

To be in a quandary about something

در مورد چیزی سخت مردد بودن

I am in a quandary as to which road to choose.

اصلا نمی‌دانم کدام راه را انتخاب کنم.

This placed the government in something of a quandary.

این امر دولت را در بلاتکلیفی قرار داد.

George was in a quandary — should he go or shouldn't he?

جورج در بلاتکلیفی بود - آیا باید برود یا نه؟

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>