دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Raiment

  [ˈreɪmənt]

Noun

clothing

جامه، لباس، رخت

Synonyms

apparel, attire, clothes, clothing, dress, garment, habiliment, dud, tog, thread

Examples

He then appeared, wearing the fine raiment of a prince.

سپس او ظاهر شد و لباس زیبای یک شاهزاده به تن داشت.

I want nothing but raiment and daily bread.

من جز لباس و نان روزانه چیزی نمی خواهم.

And having food and raiment let us be therewith content.

و داشتن غذا و لباس باعث خوشنودی ما می شود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>