Raiment
[ˈreɪmənt]Noun
clothing
جامه، لباس، رخت
Synonyms
apparel, attire, clothes, clothing, dress, garment, habiliment, dud, tog, thread
Examples
He then appeared, wearing the fine raiment of a prince.
سپس او ظاهر شد و لباس زیبای یک شاهزاده به تن داشت.
I want nothing but raiment and daily bread.
من جز لباس و نان روزانه چیزی نمی خواهم.
And having food and raiment let us be therewith content.
و داشتن غذا و لباس باعث خوشنودی ما می شود.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.