دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس بیست و هفت ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Rapid

  [ˈræpɪd]

Adjective

very quick; swift OR ​happening quickly or in a short period of time

تند، سریع، تندرو، تیزگام، تیز تاز

Synonyms

sudden, prompt, speedy, precipitate, express, immediate, fleet, swift, quickie, expeditious, quick, fast, hurried, swift, brisk, hasty, flying, pdq

Antonyms

gradual, tardy, slow, deliberate, leisurely, unhurried

Examples

We took a rapid walk around the camp before breakfast.

قبل‌ از صبحانه‌ دور کمپ‌ قدم زدیم‌.

If you work rapidly, you can complete the test in twenty minutes.

اگر سریع‌ عمل‌ کنی‌، می‌توانی‌ امتحان را در ظرف بیست‌ دقیقه‌ تمام کنی‌.

The response to the surprise attack was a rapid retreat.

واکنش‌ به‌ حمله‌ی غافلگیرانه‌ یک‌ عقب‌ نشینی‌ سریع‌ بود.

Rapid pulse

نبض تند

Rapid growth

رشد سریع

A rapid train

قطار تندرو

A rapid movement

حرکت سریع

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>