دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و نه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Redress

  [rɪˈdres]

Verb

to correct something that is unfair or wrong

(قصور یا خطا یا جرم یا تعدی و غیره) جبران کردن، شیانیدن، شیاناندن، چاره‌کردن، برطرف کردن

Synonyms

make amends for, pay for, make up for, compensate for, put right, recompense for, make reparation for, make restitution for, put right, reform, balance, square, correct, ease, repair, relieve, adjust, regulate, remedy, amend, mend, rectify, even up, restore the balance

Examples

To redress the balance (or scales)

عدالت برقرار کردن، حق را به حق‌دار رساندن

In order to redress social ills

به منظور چاره‌سازی نابسامانی‌های اجتماعی

He promised to redress past injustices.

قول داد که بی‌عدالتی‌های گذشته را جبران کند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>