Reluctant
[rɪˈlʌktənt]Adjective
unwilling OR hesitating before doing something because you do not want to do it or because you are not sure that it is the right thing to do
بیمیل، روی گردان، بیزار، ناخواه، ناخواستار، از روی بیمیلی، با بیزاری، ناخواهانه، با ناخواستگی
Synonyms
unwilling, slow, backward, grudging, hesitant, averse, recalcitrant, loath, disinclined, unenthusiastic, indisposed
Antonyms
willing, keen, eager, enthusiastic, inclined
Examples
It was easy to see that Herman was reluctant to go out and find a job.
درك اینکه «هِرمن» براي بیرون رفتن و یافتن کار بیمیل بود، ساده بود.
The patient was reluctant to tell the nurse the whole gloomy truth.
بیمار تمایل نداشت تمام حقیقت غم انگیز را به پرستار بگوید.
I was reluctant to give up the security of family life.
مایل نبودم امنیت زندگی خانوادگی را از دست بدهم.
A reluctant answer
پاسخ از روی بیمیلی
Reluctant to go to that party
بیمیل به رفتن به آن مهمانی
I am reluctant to meet her.
از ملاقات با او روی گردانم.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما