Replete
[rɪˈpliːt]Adjective
filled with something; with a full supply of something, very full of food
پر، مملو، لبالب، آکنده
Synonyms
filled, stuffed, jammed, crammed, abounding, brimming, teeming, glutted, well-stocked, jam-packed, well-provided, chock-full, brimful, full to bursting, charged, sated, full, gorged, full up, satiated
Antonyms
wanting, lacking, empty, bare, barren, hungry, starving, famished, esurient
Examples
With a heart replete with gratitude
با قلبی آکنده از امتنان
The harbor was replete with boats.
بندر مملو از قایق بود.
History is replete with examples of populations out of control.
تاریخ مملو از مثال های مردمانی است که خارج از کنترل بودند.
He was replete with food and drink.
او با غذا و نوشیدنی سیر شده بود.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.