دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته اول ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Replete

  [rɪˈpliːt]

Adjective

filled with something; with a full supply of something, very full of food

پر، مملو، لبالب، آکنده

Synonyms

filled, stuffed, jammed, crammed, abounding, brimming, teeming, glutted, well-stocked, jam-packed, well-provided, chock-full, brimful, full to bursting, charged, sated, full, gorged, full up, satiated

Antonyms

wanting, lacking, empty, bare, barren, hungry, starving, famished, esurient

Examples

With a heart replete with gratitude

با قلبی آکنده از امتنان

The harbor was replete with boats.

بندر مملو از قایق بود.

History is replete with examples of populations out of control.

تاریخ مملو از مثال های مردمانی است که خارج از کنترل بودند.

He was replete with food and drink.

او با غذا و نوشیدنی سیر شده بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>