دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و سه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Reproach

  [rɪˈprəʊtʃ]

Verb

to blame or criticize somebody for something that they have done or not done, because you are disappointed in them

عیبجویی کردن، سرزنش کردن، ملامت کردن، گله کردن، نکوهیدن

to feel guilty about something that you think you should have done in a different way

(نادر) بی‌آبرو کردن، آبروریزی کردن، موجب شرمندگی بودن یا شدن

Synonyms

blame, criticize, rebuke, reprimand, abuse, blast, condemn, carpet, flame, discredit, censure, have a go at, scold, disparage, chide, tear into, diss, defame, find fault with, take to task, read the riot act to, reprove, upbraid, lambast(e), bawl out, chew out, tear (someone) off a strip, give a rocket, reprehend

Examples

She reproached me for not having written to her.

از اینکه به او نامه ننوشته‌ام به من گله کرد.

His grandmother reproached him for being late.

به خاطر دیر آمدن مورد سرزنش مادربزرگش قرار گرفت.

She said nothing the last time he forgot their date, but this time she reproached him for it.

آخرین باری که قرار ملاقاتشان را فراموش کرد چیزی نگفت، اما این بار او را به خاطر آن سرزنش کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>