دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و چهار ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Reputed

  [rɪˈpjuːtɪd]

Adjective

generally thought to be something or to have done something, although this is not certain

شایع، در افواه، گفته شده

Synonyms

supposed, said, seeming, held, believed, thought, considered, accounted, regarded, estimated, alleged, reckoned, rumored, deemed

Examples

The reputed owner of that garden

کسی که گفته می‌شود صاحب آن باغ است

He is reputed to be the best heart surgeon in the country.

او به عنوان بهترین جراح قلب در کشور شناخته می شود.

The house is wrongly reputed to have been the poet's birthplace.

این خانه به اشتباه شهرت دارد که زادگاه شاعر بوده است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>