دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و دو ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Requisite

  [ˈrekwɪzɪt]

Adjective

necessary for a particular purpose

لازم، بایسته، نیازین، مورد نیاز

Synonyms

necessary, needed, required, called for, essential, vital, mandatory, indispensable, obligatory, prerequisite, needful

Examples

The requisite supplies for this journey

توشه‌های لازم برای این سفر

She lacks the requisite experience for the job.

او فاقد تجربه لازم برای کار است.

They were not able to start the meeting until the requisite number of members were present.

آنها تا زمانی که تعداد لازم (حد نصابی) از اعضا حاضر نشده بودند، نتوانستند جلسه را شروع کنند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>