Rife
[raɪf]Adjective
if something bad or unpleasant is rife in a place, it is very common there
شایع، عادی، فراگستر، پراکنده، پررواج
full of something bad or unpleasant
فراوان، پر، مملو، سرشار
Synonyms
widespread, abundant, plentiful, rampant, general, common, current, raging, universal, frequent, prevailing, epidemic, prevalent, ubiquitous, abounding, full, alive, bursting, swarming, seething, teeming
Examples
to be rife
شایع بودن، فراگستر بودن
Rife with error
پراز غلط
Corruption was rife in many ministries.
در بسیاری از وزارتخانهها فساد رواج داشت.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.