دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته دوم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Rudimentary

  [ˌruːdɪˈmentri]

Adjective

dealing with only the most basic matters or ideas

اصولی، بنیادی، پایه‌ای، آسایی، ابتدایی، آغازین، کم

not highly or fully developed

(زیست شناسی) آکاری، پیشرفت نکرده، ناگوال، ناگوالیده

Synonyms

primitive, simple, basic, rough, crude, makeshift, undeveloped, unsophisticated, rough and ready, fundamental, elementary, early, primary, initial, introductory, incomplete, immature, embryonic, vestigial

Antonyms

advanced, mature, refined, later, higher, developed, complete, sophisticated

Examples

The rudimentary principles of physics.

اصول بنیادی علم فیزیک.

A rudimentary knowledge of German.

سواد کم در زبان آلمانی.

They were given only rudimentary training in the job.

به آنها فقط آموزش ابتدایی در این کار داده شد.

His understanding of the language is very rudimentary.

درک او از زبان بسیار ابتدایی است.

The most rudimentary forms of life.

ابتدایی ترین اشکال زندگی

A very rudimentary writing system.

یک سیستم نوشتاری بسیار ابتدایی.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>