دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته شانزدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Saturate

  [ˈsætʃəreɪt]

Verb

to make something completely wet

خیس کردن یا شدن

to fill something/somebody completely with something so that it is impossible or useless to add any more

اشباع کردن، سیرا کردن، مالامال کردن، سرشار کردن، انباردن، آغشتن

Synonyms

flood, overwhelm, swamp, overrun, deluge, glut, soak, steep, drench, seep, imbue, douse, impregnate, suffuse, ret, wet through, waterlog, souse, drouk

Examples

My jacket was saturated with water.

کت من خیس آب شده بود.

If you plunge a piece of cotton in water, it becomes saturated.

اگر یک تکه پنبه را در آب فرو کنی اشباع می‌شود.

Commercial advertisements have completely saturated the city.

شهر از آگهی‌های تبلیغاتی کاملا اشباع شده است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>