دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته دوازدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Schism

  [ˈskɪzəm - ˈsɪzəm]

Noun

strong disagreement within an organization, especially a religious one, that makes its members divide into separate groups

(به ویژه در مذهب) شقاق، نفاق، دودستگی، منافقه، منافقت، تفرقه افکنی

Synonyms

division, break, split, breach, separation, rift, splintering, rupture, discord, disunion

Examples

Gradually I adjusted to the inner schism.

کم کم با شکاف درونی سازگار شدم.

However, an anticipated schism in party ranks failed to materialize.

با این حال، شکاف پیش بینی شده در صفوف حزب محقق نشد.

The disagreement eventually led to a schism within the Church.

این اختلاف در نهایت منجر به شکافی در کلیسا شد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>