دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و هشت ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Serenity

  [səˈrenəti]

Noun

the quality of being calm and peaceful

آرامی، (آسمان یا آب) صافی، بی ابری، (انسان) متانت، بزرگواری، آراستگی، آرامش، راحتی

Synonyms

calm, peace, tranquility, composure, peace of mind, stillness, calmness, quietness, peacefulness, quietude, placidity

Examples

Her face had an expression of absolute serenity.

چهره اش نشانی از آرامش مطلق داشت.

I admired her serenity in the midst of so much chaos.

من آرامش او را در میان هرج و مرج بسیار تحسین کردم.

I had a wonderful feeling of peace and serenity when I saw my husband.

وقتی شوهرم را دیدم احساس آرامش و راحتی فوق العاده ای داشتم.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>