دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و دو ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Signify

  [ˈsɪɡnɪfaɪ]

Verb

mean; be a sign of OR to be a sign of something

معنی‌ دادن، نشانه‌ چیزی بودن

to do something to make your feelings, intentions, etc. known

معنی دادن، دلالت کردن بر، چم داشتن، نشان دادن، حاکی بودن

(usually used in questions or negative sentences) to be important or to matter

مهند بودن، دربای بودن، مهم بودن، اهمیت داشتن

Synonyms

indicate, show, mean, matter, suggest, announce, evidence, represent, express, imply, exhibit, communicate, intimate, stand for, proclaim, convey, be a sign of, symbolize, denote, connote, portend, betoken, make known, show, express, indicate, announce, display, declare, signal, register, communicate, proclaim

Examples

Oh! signifies surprise.

کلمه‌ ی “اُه“ نشانه‌ی شگفتی‌ است‌.

A gift of such value signifies more than a casual relationship.

چنین‌ هدیه‌ی ارزشمندی بیش‌ از یک‌ رابطه‌ی سطحی‌ را نشان می‌دهد.

The word "fragile" stamped on a carton signifies that it must be handled with caution.

درج کلمه‌ی «شکستنی‌» روی یک‌ جعبه‌ بدین‌ معناست‌ که‌ جعبه‌ باید با احتیاط حمل‌ شود.

It doesn't signify ...

مهم نیست ...

The rags that signify their poverty.

جامه‌های مندرسی که حاکی از فقر آنان است.

To signify approval by saying "aye"

با گفتن "آری" موافقت خود را نشان دادن

Full of sound and fury signifying nothing

(شکسپیر) پر از سروصدا و خشونت و کاملا بی معنی

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>