Skim
[skɪm]Verb
to remove fat, cream, etc. from the surface of a liquid
(آبگونهها به ویژه شیر) رو گرفتن از، سرشیر گرفتن، چربی گرفتن، صافی کردن، سرباره را گرفتن
to move quickly and lightly over a surface, not touching it or only touching it occasionally; to make something do this
(روی آب یا سطح یا در هوا) لغزیدن، سریدن، در ارتفاع کم پرواز کردن، (سنگ و غیره را بر سطح آب و غیره پراندن به طوری که بلغزد یا جهش کند) سراندن، لغزاندن
to read something quickly in order to find a particular point or the main points
(کتاب و غیره) به سرعت خواندن، برانداز کردن، نگاه اجمالی انداختن، ورق زدن، سرسری خواندن، مرورکردن
Synonyms
remove, separate, cream, take off, spoon off, ladle off, glide, fly, coast, plane, sail, float, brush, dart, scud, scan, glance, run your eye over, thumb or leaf through
Examples
This soup will be more nourishing if you skim off the fat.
اگر چربی سوپ را جدا کنید مغذی تر میشود.
I caught a glimpse of Mark and Marge skimming over the ice.
نگاهم به «مارک» و «مارج» افتاد که روی یخ سر میخوردند.
Detective Corby, assigned to the homicide, was skimming through the victim’s book of addresses.
کارآگاه «کوربی» که مأمور بررسی قتل بود نگاهی گذرا به دفترچه تلفن مقتول انداخت.
To skim milk
چربی شیر را گرفتن
To skim the oil off the soup
روغن روی آبگوشت را گرفتن
To skim the froth from the top of a pot
کف روی دیگ را گرفتن
Aircraft skimming the roof-tops
هواپیماهایی که نزدیک به بامها پرواز میکردند
To skim a flat stone on the surface of a pond
سنگ مسطحی را بر روی استخر لغزاندن
He skimmed through the book in half an hour.
او نیم ساعته کتاب را سرسری خواند.
He skimmed over the list looking for his own name.
در جستجوی نام خود فهرست را برانداز کرد.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما