دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و شش ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Soothe

  [suːð]

Verb

to make somebody who is anxious, upset, etc. feel calmer

(با چاپلوسی یا چرب زبانی و غیره) استمالت کردن، دل به دست آوردن، دلجویی کردن، نوازش کردن

to make a tense or painful part of your body feel more comfortable

(درد و غیره) تسکین دادن، آرام کردن، فرو نشاندن

Synonyms

calm, still, quiet, hush, settle, calm down, appease, lull, mitigate, pacify, mollify, smooth down, tranquillize, relieve, ease, alleviate, dull, diminish, soften, assuage, deaden, take the edge off

Antonyms

worry, excite, upset, disturb, annoy, irritate, rouse, hassle, aggravate, agitate, inflame, disquiet, vex, get on your nerves, irritate, exacerbate, increase, stimulate, inflame

Examples

With an embrace, the mother soothed the hurt child.

مادر با در آغوش گرفتن‌ کودک رنجیده، او را آرام کرد.

Heat soothes some aches; cold soothes others.

بعضی‌ از دردها را گرما و بعضی‌ دیگر را سرما تسکین‌ می‌دهد.

Rosalie's nerves were soothed by the soft music.

اعصاب «روزالی‌» با یک‌ موسیقی‌ آرام تسکین‌ یافت‌.

This gargle will soothe your sore throat.

این غرغره گلو درد تو را فرو خواهد نشاند.

To soothe an angry crowd with promises

جماعت خشمگینی را با قول و وعده استمالت کردن

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>