دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته هفتم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Stymie

  [ˈstaɪmi]

Verb

to prevent somebody from doing something that they have planned or want to do; to prevent something from happening

گذربندی کردن، حائل شدن، ناکام گذاشتن، هاژ کردن، چوب لای چرخ گذاشتن، خنثی کردن

Synonyms

frustrate, defeat, foil, thwart, puzzle, stump, snooker, hinder, confound, mystify, balk, flummox, throw a spanner in the works, nonplus, spike (someone's) guns

Examples

To stymie a plan

نقشه‌ای را ناکام کردن

He found himself stymied by an old opponent.

او خود را گرفتار یک حریف قدیمی دید.

Financial difficulties have stymied the company’s growth.

مشکلات مالی مانع از رشد شرکت شده است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>