دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و سه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Subservient

  [səbˈsɜːrviənt]

Adjective

too willing to obey other people

نوکر صفت، خادم مسلک، اهل تعظیم و تکریم، خود حقیر ساز، تسلیم، مطیع، چاپلوس، متملق، بادمجان دورقاب چین، چکمه لیس

less important than something else

مادون، پست (تر)، کمتر مهم

Synonyms

servile, submissive, deferential, subject, inferior, abject, sycophantic, slavish, obsequious, truckling, bootlicking

Antonyms

bossy, domineering, overbearing, superior, overriding, rebellious, wilful, disobedient, bolshie

Examples

Women were expected to take subservient roles.

از زنان انتظار می رفت که نقش های مطیع و فرمان بردار بودن را ایفا کنند.

The press was accused of being subservient to the government.

مطبوعات متهم به تابعیت از دولت شدند.

Every consideration was subservient to the overriding need to cut costs.

نیاز اساسی به کاهش هزینه ها مهم تر از هر موضوع دیگری بود.

The needs of individuals were subservient to those of the group as a whole.

نیازهای افراد تابع (تسلیم) نیازهای گروه به عنوان یک کل بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>