Subservient
[səbˈsɜːrviənt]Adjective
too willing to obey other people
نوکر صفت، خادم مسلک، اهل تعظیم و تکریم، خود حقیر ساز، تسلیم، مطیع، چاپلوس، متملق، بادمجان دورقاب چین، چکمه لیس
less important than something else
مادون، پست (تر)، کمتر مهم
Synonyms
servile, submissive, deferential, subject, inferior, abject, sycophantic, slavish, obsequious, truckling, bootlicking
Antonyms
bossy, domineering, overbearing, superior, overriding, rebellious, wilful, disobedient, bolshie
Examples
Women were expected to take subservient roles.
از زنان انتظار می رفت که نقش های مطیع و فرمان بردار بودن را ایفا کنند.
The press was accused of being subservient to the government.
مطبوعات متهم به تابعیت از دولت شدند.
Every consideration was subservient to the overriding need to cut costs.
نیاز اساسی به کاهش هزینه ها مهم تر از هر موضوع دیگری بود.
The needs of individuals were subservient to those of the group as a whole.
نیازهای افراد تابع (تسلیم) نیازهای گروه به عنوان یک کل بود.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما