Sullen
[ˈsʌlən]Adjective
in a bad mood and not speaking, either on a particular occasion or because it is part of your character
عبوس، اوقات تلخ، عنق، اخمو، بق کرده، دلخور، لجوج، سرسخت، سخت لگام، خیرهسر
(of the sky or weather) dark and unpleasant
(رنگ یا حالت و غیره) گرفته، تیره، تار، حزن انگیز، دلگیر
Synonyms
morose, cross, moody, sour, gloomy, brooding, dour, surly, glowering, sulky, unsociable, out of humor
Antonyms
cheerful, cheery, good-humored, warm, bright, pleasant, sunny, amiable, sociable, genial, chirpy, good-natured, warm-hearted
Examples
Sullen oxen
گاوهای نر سخت لگام
Sullen colors
رنگهای دلگیر
A sullen sky
آسمان گرفته
A chain of sullen clouds
زنجیرهای از ابرهای تیره
Ahmad was in a sullen mood.
اوقات احمد تلخ بود.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.