دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Sullen

  [ˈsʌlən]

Adjective

in a bad mood and not speaking, either on a particular occasion or because it is part of your character

عبوس، اوقات تلخ، عنق، اخمو، بق کرده، دلخور، لجوج، سرسخت، سخت لگام، خیره‌سر

(of the sky or weather) dark and unpleasant

(رنگ یا حالت و غیره) گرفته، تیره، تار، حزن انگیز، دلگیر

Synonyms

morose, cross, moody, sour, gloomy, brooding, dour, surly, glowering, sulky, unsociable, out of humor

Antonyms

cheerful, cheery, good-humored, warm, bright, pleasant, sunny, amiable, sociable, genial, chirpy, good-natured, warm-hearted

Examples

Sullen oxen

گاوهای نر سخت لگام

Sullen colors

رنگ‌های دلگیر

A sullen sky

آسمان گرفته

A chain of sullen clouds

زنجیره‌ای از ابرهای تیره

Ahmad was in a sullen mood.

اوقات احمد تلخ بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>