دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و هفت ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Superfluous

  [suːˈpɜːrfluəs]

Adjective

unnecessary or more than you need or want

زیادی، زائد، غیر ضروری، نالازم، بیستار، بیش از نیاز، اضافی

Synonyms

excess, surplus, redundant, remaining, extra, spare, excessive, unnecessary, in excess, needless, left over, on your hands, surplus to requirements, uncalled-for, unneeded, residuary, supernumerary, superabundant, pleonastic, unrequired, supererogatory

Antonyms

necessary, essential, vital, wanted, needed, called for, imperative, indispensable, requisite

Examples

His warning was superfluous.

هشدار او غیر ضروری بود.

Eliminate all the superfluous words in this page.

همه‌ی واژه‌ی‌های زائد این صفحه را حذف کنید.

The crowd was so orderly that the police presence seemed superfluous.

آن جمعیت آنقدر مرتب و منظم بود که حضور پلیس غیر ضروری به‌نظر می‌رسید.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>