دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سیزدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Surmise

  [sərˈmaɪz]

Verb

to guess or suppose something using the evidence you have, without definitely knowing

حدس زدن، گمان کردن

Synonyms

guess, suppose, imagine, presume, consider, suspect, conclude, fancy, speculate, infer, deduce, come to the conclusion, conjecture, opine, hazard a guess

Examples

With so little information, I can only surmise.

با این اطلاعات بسیار کم، فقط می توانم حدس بزنم.

They tried to surmise his intentions, but the man was hard to make out.

آنها سعی کردند نیت او رو حدس بزنند، ولی او مردی بود که به سختی قابل شناسایی بود.

I surmised by the amount of his luggage that he planned to stay for quite a while.

بر اساس میزان توشه او، من گمان میکنم او قصد دارد برای مدتی طولانی بماند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>