Swarm
[swɔːrm]Noun
group of insects flying or moving about together OR a large group of insects, especially bees, moving together in the same direction
گروهی از حشرات که با هم به هر سو حرکت یا پرواز می کنند، (انبوه زنبوران که به همراه ملکه از کندوی خود برای ایجاد یک کوچ نشین جدید مهاجرت میکنند) گلهی زنبور، فوج زنبور، زنبوران کندو
crowd or great number OR a large group of people, especially when they are all moving quickly in the same direction
جمعیت یا تعداد زیاد، جماعت (در حال حرکت)، گروه، سیل مردم، ازدحام، توف
Synonyms
multitude, crowd, mass, army, host, drove, flock, herd, horde, myriad, throng, shoal, concourse, bevy
Examples
As darkness approached, the swarms of children playing in the park dwindled to a handful.
هنگامی که تاریکی فرا رسید، انبوه بچههایی که در پارک بازی میکردند به یک مشت کاهش یافت.
A swarm of onlookers
سیلی از تماشاچیان
A swarm of bees/locusts/flies
دسته ای از زنبورها / ملخ ها / مگس ها
Gnats came in swarms to torment them.
پشه ها دسته جمعی می آمدند تا آنها را عذاب دهند.
Swarm
[swɔːrm]Verb
(of people, animals, etc.) to move around in a large group
ازدحام کردن، توفیدن، (گله وار) ریختن (در محلی)
to fly or move about in great numbers OR (of bees and other flying insects) to move around together in a large group, looking for a place to live
به تعداد زیاد به هر سو حرکت یا پرواز کردن، (زنبوران) فوج وار حرکت کردن، به صورت گله پرواز کردن، انبوهیدن
Synonyms
crowd, flock, throng, mass, stream, congregate, teem, crawl, be alive, abound, bristle, be overrun, be infested
Examples
The mosquitoes swarmed out of the swamp.
پشهها فوج وار از باتلاق خارج شدند.
Our campus swarmed with new students in September.
در ماه سپتامبر، محوطه دانشگاه پر از دانشجویان جدید بود.
The bees swarmed around him.
زنبورها برسرش ریختند.
People swarmed around his car.
مردم ریختند دور اتومبیلش.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما