دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته دهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Symptomatic

  [ˌsɪmptəˈmætɪk]

Adjective

being a sign of an illness or a problem

وابسته به نشانه‌های بیماری، هم افتی، نشانه، علامت

Synonyms

indicative, representative, typical, characteristic, suggestive

Examples

To be symptomatic of

نشانه‌ی چیزی بودن

Symptomatic treatment

درمان هم افتی (نشانه‌ای)

This sore is symptomatic of syphilis

این زخم علامت سفلیس است.

Changes in the vegetation were symptomatic of great geographic changes.

دگرگونی‌های گیاهان نشانه‌ی دگرگونی‌های بزرگ جغرافیایی بودند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>