Symptomatic
[ˌsɪmptəˈmætɪk]Adjective
being a sign of an illness or a problem
وابسته به نشانههای بیماری، هم افتی، نشانه، علامت
Synonyms
indicative, representative, typical, characteristic, suggestive
Examples
To be symptomatic of
نشانهی چیزی بودن
Symptomatic treatment
درمان هم افتی (نشانهای)
This sore is symptomatic of syphilis
این زخم علامت سفلیس است.
Changes in the vegetation were symptomatic of great geographic changes.
دگرگونیهای گیاهان نشانهی دگرگونیهای بزرگ جغرافیایی بودند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.