دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهارم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Tangible

  [ˈtændʒəbl]

Adjective

that can be clearly seen to exist

مشخص، محسوس، قابل ملاحظه، بارز، واقعی، باشگر، مادی، جسیم، مشهود، تنمند، تن‌دار، تناور، تنور، عینی

that you can touch or feel

پرماس پذیر، قابل لمس، بسودنی، ملموس، لمس شدنی

Synonyms

definite, real, positive, solid, material, physical, actual, substantial, objective, concrete, evident, manifest, palpable, discernible, tactile, perceptible, corporeal, touchable

Antonyms

abstract, theoretical, unreal, ethereal, intangible, immaterial, disembodied, insubstantial, imperceptible, impalpable, indiscernible

Examples

Tangible assets

دارایی های مشهود (تنمند)

The change in her behavior was tangible.

تغییر رفتار او بارز بود.

I have never been in a community where happiness was so tangible.

هرگز در جامعه‌ای نبوده‌ام که شادی آن چنین محسوس باشد.

An apple is tangible but justice is not.

سیب قابل لمس است ولی عدالت قابل لمس نیست.

We cannot accept his findings without tangible evidence.

ما نمی توانیم یافته های او را بدون شواهد ملموس بپذیریم.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>