Therapy
[ˈθerəpi]Noun
the treatment of a physical problem or an illness
درمان، معالجه، مداوا، (در ترکیب) - درمانی، - درمان
the treatment of problems with somebody's mental health by talking with them
روان درمانی
Synonyms
remedy, treatment, cure, healing, method of healing, remedial treatment, psychotherapy, analysis, psychoanalysis
Examples
Hydrotherapy
آب درمانی
He is receiving therapy for cancer.
او در حال درمان سرطان است.
Most Leukaemia patients undergo some sort of drug therapy. (= treatment using drugs).
اکثر بیماران لوسمی دارو درمانی می شوند. (= درمان با استفاده از داروها).
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.