دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس چهاردهم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Thrust

  [θrʌst]

Noun

the main point of an argument, a policy, etc.

نکته‌ی اصلی، فحوا، معنی اصلی

a sudden, strong movement that pushes something/somebody forward

فرو بری، چپانش، ضربت، زنش

the force that is produced by an engine to push a plane, rocket, etc. forward

رانش، نیروی رانشی، پیش رانش

Synonyms

butt, push, shove, aim, burden, drift, intent, meaning, purport, substance, tendency, tenor

Examples

The thrust of his speech

نکته‌ی اصلی سخنرانی او

A bayonet thrust in the stomach

فروبری سر نیزه در شکم

One of the knife thrusts was fatal.

یکی از ضربات چاقو مهلک بود.

The thrust of a jet engine

رانش موتور جت

The upward thrust of skyscrapers

فراز آسمان خراش‌ها

The main thrust of modern technology has not been limited to computers.

رانش تکنولوژی جدید محدود به رایانه (کامپیوتر) نبوده است.

Thrust

  [θrʌst]

Verb

push with force OR to push something/somebody suddenly or violently in a particular direction; to move quickly and suddenly in a particular direction

با نیرو هل‌ دادن، پرتاب کردن، (با فشار یا ناگهان) - کشیدن، - زدن، پیش راندن، پس راندن، چپاندن، تپاندن

to make a sudden, strong forward movement at somebody with a weapon, etc.

(با فشار یا ناگهان) فرو کردن، فرو بردن، انداختن، تحمیل کردن

Synonyms

push, force, shove, drive, press, plunge, jam, butt, ram, poke, propel, prod, impel, shove, shoulder, lunge, jostle, elbow or shoulder your way, stab, stick, jab, pierce

Examples

Once the jet engine was ignited, it thrust the rocket from the ground.

وقتی که‌ موتور جت‌ روشن‌ شد، موشک‌ را از روی زمین‌ پرتاب کرد.

He had adequate strength to thrust himself through the locked door.

او قدرت کافی‌ داشت‌ که‌ بتواند از در قفل‌ شده وارد شود.

Eva was in a terrible rage when she thrust herself into the room.

وقتی‌ «ایوا» خودش را به‌ درون اطاق انداخت‌ به‌ شدت عصبانی‌ بود.

She thrust me from her.

مرا از خودش دور کرد (پس زد).

Batool thrust aside our advice.

بتول پند ما را نپذیرفت.

Kazem thrust the chair forward.

کاظم صندلی را جلوکشید.

He thrust his gloves into his pocket.

دستکش‌های خود را در جیبش چپاند.

Afrasiab thrust the dagger into his heart.

افراسیاب خنجر را به قلب او فرو کرد.

New responsibilities were thrust upon him.

مسئولیت‌های جدیدی را به گردن او انداختند.

Reza grabbed the cat and thrust it into my arms.

رضا گربه را گرفت و انداخت توی بغل من.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>