دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و هفت ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Traitor

  [ˈtreɪtər]

Noun

person who betrays his or her country, a friend, duty, etc. OR a person who betrays their friends, their country, etc. by giving away secrets about them, by lying to or about them or by doing other things that will harm them

شخصی‌ که‌ به‌ کشور، دوست‌ و یا وظیفه‌اش خیانت‌ می‌ کند، خائن، خیانتکار، نابکار، وطن فروش، دغل باز، نارو زن

Synonyms

betrayer, deserter, turncoat, deceiver, informer, renegade, defector, Judas, double-crosser, quisling, apostate, miscreant, fifth columnist, snake in the grass, back-stabber

Antonyms

supporter, defender, loyalist, patriot

Examples

The patriot sneered when asked to stand on the same platform with the man who was accused of being a traitor.

موقعی‌ که‌ از میهن‌ پرست‌ خواسته‌ شد روی سکو کنار مردی بایستد که‌ متهم‌ به‌ خیانت‌ بود، پوزخند زد.

No villain is worse than a traitor who betrays his country.

هیچ‌ شروری بدتر از خائنی‌ نیست‌ که‌ به‌ کشورش خیانت‌ می‌کند.

Do not call him a traitor unless you can verify the charge.

او را خائن‌ صدا نکن‌ جز اینکه‌ بتوانی‌ این‌ اتهام را تأیید کنی‌.

He turned traitor and joined the opposition.

او خائن شد و به مخالفان پیوست.

He was seen as a traitor to the socialist cause.

او را خائن به آرمان سوسیالیستی می دانستند.

She denied that she had turned traitor (= become a traitor).

او انکار کرد که خیانتکار شده است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>