دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و یک ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Uneventful

  [ˌʌnɪˈventfl]

Adjective

without important or striking happenings OR ​in which nothing interesting, unusual or exciting happens

بدون رخدادی مهم‌ یا قابل‌ ملاحظه‌، عاری از رویدادهای مهم، عادی، یکنواخت، بی‌رویداد

Synonyms

humdrum, ordinary, routine, quiet, boring, dull, commonplace, tedious, monotonous, unremarkable, uninteresting, unexciting, unexceptional, ho-hum, unmemorable, unvaried

Antonyms

interesting, exciting, eventful, remarkable, exceptional, memorable, momentous

Examples

After the variety of bewildering experiences at the start of our trip, we were happy that the rest of the journey was uneventful.

پس‌ از انواع تجارب مبهوت کننده در آغاز سفرمان، خوشحال بودیم‌ که‌ بقیه‌ی سفر بدون واقعه‌ بود.

Our annual class outing proved quite uneventful.

گردش دسته‌ جمعی‌ سالانه‌ی کلاسمان کاملاً یکنواخت‌ بود.

The meeting seemed uneventful but expert observers realized that important decisions were being made.

به‌ نظر می‌رسید جلسه‌ یکنواخت‌ بود، اما ناظران خبره متوجه‌ شدند که‌ تصمیمات مهمی‌ اتخاذ گردید.

An uneventful year

سالی که در آن رویدادهای مهمی اتفاق نیفتاده باشد

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>