دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و هفت ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Unify

  [ˈjuːnɪfaɪ]

Verb

unite; make or form into one OR to join people, things, parts of a country, etc. together so that they form a single unit

متحد کردن یا شدن، هم‌پیوند کردن یا شدن، یگانه کردن یا شدن، همدست کردن یا شدن، یکنواخت کردن، یکسان کردن، یکدست کردن، یکجور کردن یا شدن، یکی کردن، برابر کردن

Synonyms

unite, join, combine, merge, consolidate, bring together, fuse, confederate, amalgamate, federate

Antonyms

separate, split, divide, alienate, sever, disconnect, disunite, disjoin

Examples

The novel traces the developments that unified the family.

رمان تحولاتی‌ را دنبال می‌کند که‌ خانواده را متحد کرد.

After the Civil War, our country became unified more strongly.

بعد از جنگ‌ داخلی‌، کشورمان به‌ شکل‌ قوی تری متحد شد.

It takes a great deal of training to unify all these recruits into an efficient fighting machine.

متحد کردن این‌ همه‌ سرباز به‌ یک‌ ماشین‌ جنگی‌ کار آمد، به‌ آموزش زیاد نیاز دارد.

A unified design

یک طرح یکدست

A unified system of taxation for all

نظام مالیاتی یکسان برای همه

It is possible to unify the world and abolish war.

یکپارچه کردن جهان و بر اندازی جنگ امکان پذیر است.

Nader unified the country against the common enemy.

نادر کشور را در مقابل دشمن مشترک متحد کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>