Unify
[ˈjuːnɪfaɪ]Verb
unite; make or form into one OR to join people, things, parts of a country, etc. together so that they form a single unit
متحد کردن یا شدن، همپیوند کردن یا شدن، یگانه کردن یا شدن، همدست کردن یا شدن، یکنواخت کردن، یکسان کردن، یکدست کردن، یکجور کردن یا شدن، یکی کردن، برابر کردن
Synonyms
unite, join, combine, merge, consolidate, bring together, fuse, confederate, amalgamate, federate
Antonyms
separate, split, divide, alienate, sever, disconnect, disunite, disjoin
Examples
The novel traces the developments that unified the family.
رمان تحولاتی را دنبال میکند که خانواده را متحد کرد.
After the Civil War, our country became unified more strongly.
بعد از جنگ داخلی، کشورمان به شکل قوی تری متحد شد.
It takes a great deal of training to unify all these recruits into an efficient fighting machine.
متحد کردن این همه سرباز به یک ماشین جنگی کار آمد، به آموزش زیاد نیاز دارد.
A unified design
یک طرح یکدست
A unified system of taxation for all
نظام مالیاتی یکسان برای همه
It is possible to unify the world and abolish war.
یکپارچه کردن جهان و بر اندازی جنگ امکان پذیر است.
Nader unified the country against the common enemy.
نادر کشور را در مقابل دشمن مشترک متحد کرد.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما