Unmitigated
[ʌnˈmɪtɪɡeɪtɪd]Adjective
used to mean ‘complete’, usually when describing something bad
کاسته نشده،بی امان، شدید، سخت، کامل، مطلق، بی قید و شرط، صرف، تمامعیار
Synonyms
unrelieved, relentless, unalleviated, intense, harsh, grim, persistent, oppressive, unbroken, unqualified, unabated, undiminished, unmodified, unredeemed, complete, absolute, utter, perfect, rank, sheer, total, outright, thorough, downright, consummate, out-and-out, thoroughgoing, arrant, deep-dyed
Examples
Unmitigated suffering
رنج بی امان
He is an unmitigated fool.
او یک ابله تمام عیار است.
The evening was an unmitigated disaster.
غروب یک فاجعه کامل بود.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.