دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و چهار ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Unmitigated

  [ʌnˈmɪtɪɡeɪtɪd]

Adjective

used to mean ‘complete’, usually when describing something bad

کاسته نشده،بی امان، شدید، سخت، کامل، مطلق، بی قید و شرط، صرف، تمام‌عیار

Synonyms

unrelieved, relentless, unalleviated, intense, harsh, grim, persistent, oppressive, unbroken, unqualified, unabated, undiminished, unmodified, unredeemed, complete, absolute, utter, perfect, rank, sheer, total, outright, thorough, downright, consummate, out-and-out, thoroughgoing, arrant, deep-dyed

Examples

Unmitigated suffering

رنج بی امان

He is an unmitigated fool.

او یک ابله تمام عیار است.

The evening was an unmitigated disaster.

غروب یک فاجعه کامل بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>