دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس چهاردهم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Unruly

  [ʌnˈruːli]

Adjective

hard to rule or control; lawless OR difficult to control or manage

نافرمان، غیر قانونی‌، شرور، سرکش، لگام ناپذیر، (بچه) شیطان، تخس، وروجک

unruly hair is difficult to keep tidy

(مو) زبر و فنرسان، وز کرده

Synonyms

uncontrollable, wild, unmanageable, disorderly, turbulent, rebellious, wayward, rowdy, intractable, wilful, lawless, fractious, riotous, headstrong, mutinous, disobedient, ungovernable, refractory, obstreperous, insubordinate

Antonyms

manageable, obedient, docile, orderly, amenable, tractable, biddable, governable

Examples

Unruly behavior is prohibited at the pool.

رفتار غیر قانونی‌ در استخر ممنوع است‌.

When he persisted in acting unruly, Ralph was fired from his job.

«رالف‌» وقتی‌ بر نافرمانی‌ اصرار ورزید، از کارش اخراج شد.

His unruly actions were a menace to those who were trying to work.

اعمال خلاف کارانه‌ی او برای کسانی‌ که‌ سعی‌ داشتند کار کنند تهدیدی بود.

Unruly horse

اسب سرکش

A bunch of unruly children

یک دسته بچه‌ی تخس

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>