دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و نه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Vacillate

  [ˈvæsəleɪt]

Verb

to keep changing your opinion or thoughts about something, especially in a way that annoys other people

مردد بودن، دودل بودن، تردید داشتن، این دست و آن دست کردن

Synonyms

waver, hesitate, dither, haver, sway, falter, be doubtful, fluctuate, be uncertain, be unsure, teeter, oscillate, be undecided, chop and change, seesaw, blow hot and cold, temporize, hum and haw, be unable to decide, keep changing your mind, shillyshally, be irresolute or indecisive, swither, be unable to make up your mind, dillydally

Examples

She vacillated so long that the opportunity was lost.

آنقدر این دست آن دست کرد که فرصت از دست رفت.

We cannot vacillate on the question of the party's leadership.

ما نمی توانیم در مورد مساله رهبری حزب تردید کنیم.

The writer seems to vacillate between approving of Collins' actions and finding them disgusting.

به نظرمیرسد نویسنده در مورد درستی کارهای "کولین" یا بد بودنشان (چندش آور) تردید دارد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>