دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس بیست و یک ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Verify

  [ˈverɪfaɪ]

Verb

prove to be true; confirm OR to check that something is true or accurate AND to show or say that something is true or accurate

اثبات اینکه‌ چیزی درست‌ است‌، درست داشتن، درست داشت کردن، (درباره‌ی صحت چیزی) تحقیق کردن، به ثبوت رساندن، اثبات کردن، تایید کردن، راست داشتن، فرنودن، راستیابی کردن، راست داشت کردن

Synonyms

check, confirm, make sure, examine, monitor, check out, inspect, prove, substantiate, support, validate, bear out, attest, corroborate, attest to, authenticate

Antonyms

disprove, deny, dispute, discount, undermine, weaken, discredit, invalidate, nullify

Examples

A "yes man" is an employee who will verify everything the boss says.

یک‌ فرد «بله‌ قربان گو» کارمندی است‌ که‌ هرچه‌ رئیس‌ می‌گوید تصدیق‌ می‌کند.

l was there as a witness to verify the charges against the bus driver.

من‌ به‌ عنوان شاهد برای تأیید اتهامات علیه‌ راننده اتوبوس، آنجا بودم.

The data l turned in were verified by the clerks in our office.

اطلاعاتی‌ را که‌ ارائه‌ دادم توسط‌ کارمندان اداره تأیید شد.

Witnesses verified his claim.

شهود ادعای او را تایید کردند.

To verify the authenticity of a document

اصالت یک سند را به ثبوت رساندن

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>