Viable
[ˈvaɪəbl]Adjective
that can be done; that will be successful
دوامپذیر، دارای امکان موفقیت، عملی، کامیاب، موفقیتآمیز
(biology) capable of developing and surviving independently
(گیاه) رویشپذیر، قابل رویش، رشدکردنی، رستنی، زیستا، زیستپذیر، زندهماندنی، زیستا
Synonyms
workable, practical, feasible, suitable, realistic, operational, applicable, usable, practicable, serviceable, operable, within the bounds of possibility
Antonyms
impossible, unworkable, impracticable, hopeless, unthinkable, inconceivable, out of the question
Examples
A viable economy
یک اقتصاد کامیاب
The skin graft was viable.
پیوند پوست موفقیتآمیز بود.
Viable seeds
بذرهای رستنی
A premature but viable infant
کودک زودرس ولی زندهماندنی
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.