دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سیزدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Viable

  [ˈvaɪəbl]

Adjective

that can be done; that will be successful

دوام‌پذیر، دارای امکان موفقیت، عملی، کامیاب، موفقیت‌آمیز

(biology) capable of developing and surviving independently

(گیاه) رویش‌پذیر، قابل رویش، رشدکردنی، رستنی، زیستا، زیست‌پذیر، زنده‌ماندنی، زیستا

Synonyms

workable, practical, feasible, suitable, realistic, operational, applicable, usable, practicable, serviceable, operable, within the bounds of possibility

Antonyms

impossible, unworkable, impracticable, hopeless, unthinkable, inconceivable, out of the question

Examples

A viable economy

یک اقتصاد کامیاب

The skin graft was viable.

پیوند پوست موفقیت‌آمیز بود.

Viable seeds

بذرهای رستنی

A premature but viable infant

کودک زودرس ولی زنده‌ماندنی

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>