Vicinity
[vəˈsɪnəti]Noun
region near a place; neighborhood OR the area around a particular place
منطقهی نزدیک یک مکان، گردگیر، مجاورت، نزدیکی، همسایگی، هم محلگی
Synonyms
neighbourhood, area, district, precincts, locality, environs, neck of the woods, purlieus
Antonyms
faraway
Examples
Living in the vicinity of New York, Jeremy was near many museums.
چون «جرمی» در حوالی نیویورك زندگی میکرد، به موزه های زیادی نزدیک بود.
The torrent of rain fell only in our vicinity.
سیل باران فقط درحوالی ما بارید.
We approached the Baltimore vicinity by car.
با اتومبیل به اطراف «بالتیمور» نزدیک شدیم.
in the vicinity of
در نزدیکی، نزدیک به، مجاور، در مجاورت
Two schools in close vicinity
دو مدرسهی بسیار نزدیک هم
Our school is in the vicinity of a hospital.
مدرسهی ما در مجاورت یک بیمارستان قرار دارد.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما