دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و نه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Vindicate

  [ˈvɪndɪkeɪt]

Verb

to prove that something is true or that you were right to do something, especially when other people had a different opinion

توجیه کردن، بجا وانمود کردن، (پهلوی) ویچاردن، دفاع کردن، ادعا کردن، خواستار شدن

to prove that somebody is not guilty when they have been accused of doing something wrong or illegal; to prove that somebody is right about something

(معمولا با استدلال و مدرک) رفع اتهام (یا تقصیر یا سوظن و غیره) کردن، حق به جانب کردن، محق دانستن

Synonyms

clear, acquit, exonerate, absolve, let off the hook, exculpate, free from blame, support, uphold, ratify, defend, excuse, justify, substantiate

Antonyms

accuse, blame, condemn, convict, incriminate, punish, reproach

Examples

His negative attitude vindicated his resentment.

نگرش منفی او دلخوری او را نشان می‌داد.

He vindicated his right to criticize the party's policies.

او از حق خود نسبت به انتقاد از روش‌های حزب دفاع کرد.

The testimony of three students vindicated him completely.

شهادت سه نفر از دانشجویان حق را کاملا به او داد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>