دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس بیست و دو ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Warden

  [ˈwɔːrdn]

Noun

keeper; guard OR a person who is responsible for taking care of a particular place and making sure that the rules are obeyed

حافظ‌، نگهبان، سرپرست، رئیس، ولی، -بان

the person in charge of a prison

مسئول زندان، زندانبان، رئیس زندان

a title given to the head of some colleges and institutions

(انگلیس) عضو هیئت امنا، رییس مدرسه، رئیس دانشکده

Synonyms

steward, guardian, administrator, superintendent, caretaker, curator, warder, custodian, watchman, janitor, jailer, prison officer, guard, screw, keeper, captor, turnkey, gaoler, governor, head, leader, director, manager, chief, executive, boss, commander, ruler, controller, overseer, baas

Antonyms

prisoner

Examples

The warden found himself facing two hundred defiant prisoners.

رئیس‌ زندان خود را در برابر دویست‌ زندانی‌ سرکش‌ یافت‌.

A cautious warden always has to anticipate the possibility of an escape.

یک‌ زندانبان محتاط باید همیشه‌ احتمال یک‌ فرار را پیش‌ بینی‌ کند.

When the journalists asked to meet with Warden Thomas, he sent word that he was sick.

وقتی‌ خبرنگاران خواستند با «توماس» زندانبان ملاقات کنند، پیغام فرستاد که‌ بیمار است‌.

Fire warden

رئیس آتش‌نشانی

Game warden

شکاربان

Warden of the mint

(انگلیس) سرپرست ضرابخانه

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>