دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Wistful

  [ˈwɪstfl]

Adjective

thinking sadly about something that you would like to have, especially something in the past that you can no longer have

پر آرزو، پر تمنا، پر خواب و خیال، پر امید و انتظار، حسرت بار، اندوهگین

Synonyms

melancholy, longing, dreaming, sad, musing, yearning, thoughtful, reflective, dreamy, forlorn, mournful, contemplative, meditative, pensive, disconsolate

Examples

Children looked at toys with wistful eyes.

بچه‌ها با چشمانی مملو از تمنا به اسباب بازی نگاه می‌کردند.

The wistful gaze of the dying man at his daughter's picture

نگاه پرحسرت مرد در حال مرگ به عکس دخترش

She had wistful thoughts of lost opportunities.

او تفکرات حسرت باری نسبت به فرصت های از دست رفته داشت.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>