Wistful
[ˈwɪstfl]Adjective
thinking sadly about something that you would like to have, especially something in the past that you can no longer have
پر آرزو، پر تمنا، پر خواب و خیال، پر امید و انتظار، حسرت بار، اندوهگین
Synonyms
melancholy, longing, dreaming, sad, musing, yearning, thoughtful, reflective, dreamy, forlorn, mournful, contemplative, meditative, pensive, disconsolate
Examples
Children looked at toys with wistful eyes.
بچهها با چشمانی مملو از تمنا به اسباب بازی نگاه میکردند.
The wistful gaze of the dying man at his daughter's picture
نگاه پرحسرت مرد در حال مرگ به عکس دخترش
She had wistful thoughts of lost opportunities.
او تفکرات حسرت باری نسبت به فرصت های از دست رفته داشت.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.