دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و سه ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Witty

  [ˈwɪti]

Adjective

cleverly amusing OR ​clever and humorous

به‌ شکل‌ زیرکانه‌ای خنده دار، شوخ‌طبع، شوخ، بذله‌گو، لطیفه‌نویس، لطیفه‌گو، خوش‌طبع، خوش‌قریحه، شوخ طبعانه، لطیفه آمیز

Synonyms

humorous, gay, original, brilliant, funny, clever, amusing, lively, sparkling, ingenious, fanciful, whimsical, droll, piquant, facetious, jocular, epigrammatic, waggish

Antonyms

boring, stupid, dull, tedious, tiresome, uninteresting, witless, humourless, unamusing

Examples

Mr. Carlson’s witty introduction qualifies him as a first-rate speaker.

مقدمه‌ی شوخ طبعانه‌ی آقای «کارلسون» او را بعنوان سخنران درجه‌ی یک‌ شایسته‌ می‌سازد.

Fay is too slow to appreciate such witty remarks.

«فی‌» در درک چنین‌ اظهارات شوخ طبعانه‌ای بسیار کند است‌.

The lawyer tried to prosecute the case by being witty and thereby entertaining the jury.

وکیل‌ سعی‌ کرد با شوخ طبعی‌ محاکمه‌ را پیگیری کند و بدین‌ وسیله‌ هیئت‌ منصفه‌ را سرگرم نماید.

A witty poet

شاعر شوخ طبع

One of the wittiest books I have read.

یکی از لطیفه‌آمیزترین کتاب‌هایی که خوانده‌ام.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>