دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهاردهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Supine

  [ˈsuːpaɪn]

Adjective

lying flat on your back

خوابیده بر پشت، طاقباز، استان، ستان

Synonyms

flat on your back, flat, horizontal, recumbent, lethargic, passive, lazy, idle, indifferent, careless, sluggish, negligent, inert, languid, uninterested, apathetic, lymphatic, listless, indolent, heedless, torpid, slothful, spiritless

Antonyms

prone, prostrate, lying on your face, face-down

Examples

A supine position

حالت خوابیده به پشت

Clare remained supine, her eyes closed.

"کلر" به پشت خوابیده و چشمانش بسته بود.

My father would be supine on the couch, watching the news, five minutes after arriving home from work.

پدرم پنج دقیقه بعد از رسیدن از سر کار به خانه روی مبل به پشت دراز کشیده بود و اخبار را تماشا می کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>