دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته هجدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Irrelevant

  [ɪˈreləvənt]

Adjective

not important to or connected with a situation

نامربوط، بی‌ربط

Synonyms

unconnected, unrelated, unimportant, inappropriate, peripheral, insignificant, negligible, immaterial, extraneous, beside the point, impertinent, neither here nor there, inapplicable, inapt, inapposite, inconsequent

Antonyms

related, connected, relevant, fitting, appropriate, suitable, apt, applicable, pertinent, apposite

Examples

If his work is good his age is irrelevant.

اگر کارش خوب باشد سن او مطرح نیست.

Whether I believe you or not is irrelevant now.

اینکه من شما را باور کنم یا نه، اکنون مهم نیست.

That evidence is irrelevant to the case.

آن شواهد به پرونده بی ربط است.

Many people consider politics irrelevant to their lives.

بسیاری از مردم سیاست را بی ربط به زندگی خود می دانند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>