دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته هجدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Inherent

  [ɪnˈherənt - ɪnˈhɪrənt]

Adjective

that is a basic or permanent part of somebody/something and that cannot be removed

درون‌زاد، نهادی، اصلی، اساسی، (موجود در انسان یا چیز به عنوان یک ویژگی جدا نکردنی و طبیعی و اساسی) فطری، سرشتی، تفکیک ناپذیر، جدا نشدنی (یا نکردنی)

Synonyms

intrinsic, natural, basic, central, essential, native, fundamental, underlying, hereditary, instinctive, innate, ingrained, elemental, congenital, inborn, inbred, inbuilt, immanent, hard-wired, connate

Antonyms

imposed, alien, extraneous, extrinsic, superficial, supplementary

Examples

Our inherent rights as citizens

حقوق انکارناپذیر ما به عنوان شهروند

The inherent distrust of foreigners

سوظن فطری نسبت به بیگانگان

Shortcomings that are inherent in our political system.

کاستی‌هایی که در کنه نظام سیاسی ما وجود دارد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>