دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیستم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Abstemious

  [əbˈstiːmiəs]

Adjective

​not allowing yourself to have much food or alcohol, or to do things that are fun

میانه‌رو (به ویژه در خورد و خوراک و لذت‌ها)، اعتدال‌گرا، پرهیزکار، پارسا، مرتاض منش، مرتاضانه

Synonyms

temperate, sparing, moderate, sober, austere, frugal, ascetic, self-denying, abstinent, continent

Antonyms

greedy, self-indulgent, incontinent, intemperate, immoderate, gluttonous, edacious

Examples

A nun is taught to be abstemious.

به یک راهبه یاد داده می شود که پرهیزکار باشد.

He is abstemious in eating and drinking.

او در خوردن و نوشیدن میانه رو است.

Her career as a model demanded an abstemious diet.

حرفه او به عنوان یک مدل نیاز به رژیم غذایی متعادل داشت.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>