دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و یک ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Desultory

  [ˈdesəltɔːri]

Adjective

​going from one thing to another, without a definite plan and without enthusiasm

ناپیوسته، از هم گسیخته، پرت، بی‌ربط، بی‌هدف، سرسری، نامربوط، ناوابسته (به موضوع مورد بحث و غیره)، جسته و گریخته

Synonyms

random, vague, irregular, loose, rambling, inconsistent, erratic, disconnected, haphazard, cursory, aimless, off and on, fitful, spasmodic, discursive, unsystematic, inconstant, maundering, unmethodical

Examples

His desultory statements

سخنان پرت و پلای او

Desultory reading

خواندن سرسری

A desultory attempt

کوشش بی‌هدفانه

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>