Propinquity
[prəˈpɪŋkwəti]Noun
the state of being near in space or time
(زمان یا مکان) نزدیکی
Synonyms
affinity, connection, kinship, nearness, proximity, relationship, solidarity, togetherness, vicinity
Antonyms
distance, remoteness
Examples
They are cousins of propinquity.
آنها پسرعموهای نزدیک به هم و صمیمی هستند.
It was nothing more nor less than propinquity.
چیزی بیشتر و کمتر از نزدیکی نبود.
The neighbors lived in close propinquity to teach other.
همسایه ها در مجاورت یکدیگر زندگی می کردند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.