دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و نه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Bliss

  [blɪs]

Noun

​extreme happiness

آمیزه‌ی خوشحالی و لذت، شادکامی، خوشدلی، شادمانی، خوشی

Synonyms

joy, ecstasy, euphoria, rapture, nirvana, felicity, gladness, blissfulness, delight, pleasure, heaven, satisfaction, happiness, paradise, beatitude, ecstasy, exaltation, blessedness, felicity, holy joy

Antonyms

distress, grief, misery, sadness, sorrow, woe, anguish, unhappiness, heartbreak, affliction, wretchedness

Examples

Being with Sherry is heavenly bliss.

بودن با شری موهبت آسمانی است.

The holidays we spent together were true bliss.

تعطیلاتی را که با هم گذراندیم خوشی محض بود.

She loved her husband, but her marriage was not filled with the bliss she'd expected.

او شوهرش را دوست داشت، اما ازدواجش آن سعادتی که انتظارش داشت را به همراه نداشت.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>