دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و نه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Indolent

  [ˈɪndələnt]

Adjective

​not wanting to work

تنبل، تن‌آسا، کیار، بی‌رگ، رخوت‌انگیز، بی‌حال کننده، سستی‌آور

Synonyms

lazy, slack, idle, slow, sluggish, inactive, inert, languid, lethargic, listless, lackadaisical, torpid, good-for-nothing, workshy, slothful, lumpish, fainéant

Antonyms

active, busy, energetic, vigorous, conscientious, diligent, industrious, assiduous

Examples

Old and fat and indolent

پیر و چاق و تنبل

The indolent heat of the afternoon

گرمای سست کننده‌ی بعدازظهر

He withdrew his support from his indolent son, saying it was time for him to accept adult responsibility.

او دیگر پسر تن پرورش را حمایت نکرد و گفت وقت آن رسیده است که مسئولیت های بزرگسالی را بپذیرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>